به نام پروردگار مهربان

شعر ،اندیشه ،احساس،انسان .

به نام پروردگار مهربان

شعر ،اندیشه ،احساس،انسان .

  • ۰
  • ۰

دو نوع سختی

انسان گاه در مواجه با خود به احساس های غریبی که از سیالیت و حرکت خاصی بر خوردارند ، میرسد .
گاه به سنگ های سفت و سخت و بزرگ تنی میرسد که اگر آنها محو نشوند ،عاقبت دودمان آدمی را به باد خواهند داد و از رویش رد خواهند شد . این سختی ها در درون هر انسانی وجود دارد . در مواجه با این سنگلاخ ،انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند : کسی به آن توجه می کند و کس دیگری با بی اعتنایی از کنار آن گذر میکند . عاقبت، فرد اول ،که اهتمام ورزیده ، چاره را در این می بیند که سراسر وجود آدمی را عاری از این سنگلاخ کند و هر گونه سختی و انجماد حاصل از آنها را از تن بروبد . این فرد شاید یاد بگیر که این سختی را بدون وجود اجبار و تحمیل به دست آورد و آنگاه که لازم به نمایاندن محکمی باشد ، آنگاه که باید سفت شود ، آنگاه که لطافت به ناچار ،برای اندک زمانی جای خود را به محکمی داده و خود را نهان می سازد ،
با اختیار خود انتخاب کند که سخت باشد .
اما نفر دوم کسی است که اهتمامی به درون خود و عواملی که باعث سخت شدن آن می شود ، نمی ورزد .
ایام میگذرد و پس از گذر دوران جوانی ،مزاج و طبیعت انسان ،آنرا به سمت انجماد هر چه بیشتر میکشاند . حال که فرد از طبع ظریف ایام جوانی چیزی جز خاطره های مه آلود به همراه ندارد و خود ،با دست خود لطافت را با سقاوت عوض کرده ، چاره ای جز شاهد خود بودن و زجر کشیدن ندارد . شاهد آن کوله بار سنگی که بر دوش کشیده و این خاک طبعی حاصل شده . و اتفاقا دیگران و اطرافیان نیز از احوالات و رفتار های این فرد در عذابند .

اگر به انسان نظر افکند ،شاید بتوان گفت که برای تمام تمامیت یک انسان ،حفظ این لطایف طبع است که از کودکی به صورت خدا داد در درون او نهادینه شده .
یکی از عناصری که باعث بازیابی این لطایف میشود ،معاشرت با انسان هایی است که دارای آن هستند و همواره بازتابنده نوری غریب و زیبا هستند .

  • حافظ تهرانی
  • ۰
  • ۰

همواره تویی

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی 

آوای تو میخواندم از لایتناهی

آوای تومی آردم از شوق به پرواز 

شب ها که سکوت است و سکوت و سیاهی

امواج نوای تو ،به من می رسد از دور 

دریایی و من تشنه ی مهر تو ، چوماهی

وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان

خوش می دهد از گرمی این شوق ،گواهی 

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست 

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم

همواره تویی ، هرچه تو گویی و تو خواهی

 

فریدون مشیری

 

  • حافظ تهرانی